...................«آری!جای یک شهر روی نقشه خالیست»


کاش عکسها دروغ بگویند...کاش به جای این ملحفه که جسد پرپر شده فرزندم در آن است، سبد خرمای بم را در آغوش داشتم که به تو میهمان تقدیم کنم...!این روزها که تو هموطنم به دیدارم می آیی، کاش پرتغال شیرینم را پیش رویت می نهادم و دو زانو با احترام نزد تو می نشستم. از اینکه دراز کشیده ام ،شرمنده ام!من هرگز در حضور میهمانانم این چنین نبوده ام. حالا غصه ای بزرگ به زانویم اصابت کرده است.من اگر زانو زده ام حکم شکست و ذلت نیست،حکم مرگ فرزند است،داغ بی خانمانی همشهریانم این چنین می سوزاندم...آن تپه ای که از خشت و خون و تکه های پنجره و شیشه های خرد شده می بینی ساعتی پیش خانه من بود...هموطنم!میهمان گرانقدرم که امروز به دیدارم آمده ای! این تپه های انبوه که گله به گله در اینجا و آنجا پراکنده اند، ساعتی پیش شهری بود به اسم «بم»، شهر من...خوش آمده ای که یاد ما کرده ای!تا ساعتی دیگر که من دختر سه ساله ام را از کف خیابان به آغوش خاک بسپارم،تو این تپه ها را کنار بزن تا شهر من از زیر خاک سر بیرون بیاورد...هم نخل های من و هم باغ مرکباتم...فرصتی فراهم کن تا دوباره برایت سبدی از خرما و پرتغال بگیرم...آری!اینجا روزی «بم» بود...وامروز جای یک شهر روی نقشه خالیست!



(به خاطر همدردی با مردم بم،ما هم چند روزی حال و هوای وبلاگ را عوض کردیم و از نوشتن مطلب طنز خوداری کردیم،اما از فردا دوباره همان وبلاگ همیشگی خواهیم بود با مطالب «خیلی خفنش»...
در ضمن کلیه عواید حاصل از فروش شماره ۳ رو اختصاص دادیم به مردم «بم»...)

...................................................................................
بچه خط (با تشکر از جهان فوتبال)

من از میان قطره های گرم اشک
که بر خطوط بی قرار روزنامه می چکد
من از فراز کوه های سر س
پید
و کوره های ناپدید
نگاه می کنم به پاره پاره های تن
به لخته لخته های خون
که خفته در سکوت خرابه های شهر


                                                                                سیخ سیخی + بچه خط

....«شهر من، من به تو می اندیشم ، نه به تنهایی خویش»

مادر بزرگ واسه مریم خواهر کوچیکت قصه می گه و تو ،تو رختخواب دراز کشیدی و گوش میدی و به این فکر می کنی که فردا رو که تعطیلی چیکار کنی...تا خوابت می بره...
ساعت ۵.۵ صبحه ،خوابیدی؟ داری خواب می بینی ؟می بینی که عروسیه، همه هم هستن ، از فامیل ها بگیر تا اهل محل و ...
بابا یه گوشه ایستاده و داره بهت لبخند می زنه و مادرت با چادر گل گلیش داره واست کل می زنه...از خواب می پری، حاج و واج موندی،یعنی چه خبره؟؟؟ همه جا میلرزه،اینم جزو خوابته؟؟؟
نه، صدای جیغ مریم خواهر کوچیکت رو از اتاقش می شنوی،خدای من چی شده؟؟؟ قیامته؟؟؟
نه! افتادن اولین آجر از سقف مساوی با پریدن تو از جات... نمی دونی چی شده!...۵ دقیقه بعد همه رویا شدن ،صدای جیغ مریم هنوز تو گوشته...و لبخند بابا و چادر مادر و قصه نا تموم مادر بزرگ و ...همه...از خونتون، خونه ای که بابا با هزار قرض و قوله ساخته بود فقط یه ویرانه مونده...و تو ...تو تنهایی ... واسه کی گریه کنی؟ ...بابا؟ ...مامان؟... مریم؟...عمو؟...یا...
بابا همیشه می گفت سختیه که مرد می سازه...اما نگفته بود که سختی چیه...سرما؟... بی خونه ای؟...یا ... اصلا بگو چی واست مونده جز یه دل پر از خاطره و یه چشم پر از اشک... و ... یه شهر ویرانه...اما بدون اگه بابا رفته و اگه مامان نیست و اگه ... ما هستیم...مردم ایران و ۷۰ میلیون جمعیت ...و یه دنیا دل همراه...و ...


( ما بچه های کلاغ پر ضایعه اسف بار بم رو به تمام مردم ایران تسلیت عرض می کنیم)
 

...................................................................................................
بچه خط+سیخ سیخی