.........«کمبود ۶ میلیون داماد در ۱۰ سال آینده»ــ نشریه انعکاس



آقا جون قدر خودتون رو بدونین که داریم نایاب می شیم(کقتم چرا چند وقته تو دانشگاه یه جوری نگاهمون می کنن، نگو نایاب شدیم!!!)فرداست که ببینیم ۲ تا کانتینر داماد از خارج آوردن واسه دخترای دم بخت توزیع میکنن!!! حالا هی خنگ بازی در بیارین،هی واستون کلاس بذارن،هی بزنن تو سرتون شمام هیچی نگین...بابا جون کمیاب شدین،اصلا از این به بعد بشینین تو خونه تا اونا بیان خواستگاریتون،هی عین این گاگول ها پا نشین برین خواستگاری...تازه طبق آمار ۶ میلیون نفرمون هم میتونن تجدید فراش کنن(آخ جون!!!)اگه وضع به همین منوال پیش بره در ۱۰۰ سال آینده می بینی مردا رو تو موزه گذاشتن واسه تماشا!!!...

نتیجه زنانه:خیلی بده آدم رو ترشی بندازن!!!پس هی کلاس الکی نذارین که دیگه کسی نیست با اسب سفید بیاد دنبالتون... 


..................................................................................................................بچه خط

......................................HOW COOL

شاهکاریت بچه های نشریه تمامی ندارد،کلاغ پری ها به کوری چشم آمریکا ،به کوری چشم... همان آمریکا!!!میروند تا جوایز اسکار رو هم درو کنند...آن هم بی داس!!!بچه ها کن فیکون می کنند...بچه ها ترکوندند...واسه اینکه گوشی دستتون بیاد فقط اینو بگم که تو تست بازیگری که چند روز پیش تو آمفی تئاتر دانشگاه برگزار شد دو تا از بچه ها نمره max گرفتن...دیروز یکیشون اومده بود داشت متن سخنرانیش رو واسه مراسم اسکار آماده می کرد!!! خلاصه اینکه ما همیشه اولیم... اصلا ما تهشیم...اندشیم...اون از تیم فوتبالمون...اون از مطلب های توپمون...و البته از خودم...!!!


.....................................................................................بچه خط + فرتاش

...................«آری!جای یک شهر روی نقشه خالیست»


کاش عکسها دروغ بگویند...کاش به جای این ملحفه که جسد پرپر شده فرزندم در آن است، سبد خرمای بم را در آغوش داشتم که به تو میهمان تقدیم کنم...!این روزها که تو هموطنم به دیدارم می آیی، کاش پرتغال شیرینم را پیش رویت می نهادم و دو زانو با احترام نزد تو می نشستم. از اینکه دراز کشیده ام ،شرمنده ام!من هرگز در حضور میهمانانم این چنین نبوده ام. حالا غصه ای بزرگ به زانویم اصابت کرده است.من اگر زانو زده ام حکم شکست و ذلت نیست،حکم مرگ فرزند است،داغ بی خانمانی همشهریانم این چنین می سوزاندم...آن تپه ای که از خشت و خون و تکه های پنجره و شیشه های خرد شده می بینی ساعتی پیش خانه من بود...هموطنم!میهمان گرانقدرم که امروز به دیدارم آمده ای! این تپه های انبوه که گله به گله در اینجا و آنجا پراکنده اند، ساعتی پیش شهری بود به اسم «بم»، شهر من...خوش آمده ای که یاد ما کرده ای!تا ساعتی دیگر که من دختر سه ساله ام را از کف خیابان به آغوش خاک بسپارم،تو این تپه ها را کنار بزن تا شهر من از زیر خاک سر بیرون بیاورد...هم نخل های من و هم باغ مرکباتم...فرصتی فراهم کن تا دوباره برایت سبدی از خرما و پرتغال بگیرم...آری!اینجا روزی «بم» بود...وامروز جای یک شهر روی نقشه خالیست!



(به خاطر همدردی با مردم بم،ما هم چند روزی حال و هوای وبلاگ را عوض کردیم و از نوشتن مطلب طنز خوداری کردیم،اما از فردا دوباره همان وبلاگ همیشگی خواهیم بود با مطالب «خیلی خفنش»...
در ضمن کلیه عواید حاصل از فروش شماره ۳ رو اختصاص دادیم به مردم «بم»...)

...................................................................................
بچه خط (با تشکر از جهان فوتبال)