ای دریغ از ما اگرکامی نگیریم از بهار



بوی باران٬بوی سبزه٬بوی خاک٬
شاخه های شسته٬ باران خورده٬ پاک
آسمان آبی و ابر سپید٬
برگ های سبز بید٬
عطر نرگس٬ رقص باد٬
نغمه شوق پرستوهای شاد٬
خلوت گرم کبوتر های مست...
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!!!

خوش به حال چشمه ها و دشت ها٬
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز٬
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب.


ای دل من٬ گرچه ـ در این روزگار ـ
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت ـ از آن می که می باید ـ تهی ست

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب!
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.


گر نکوبی شیشه غم را به سنگ٬
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ!!!


.                                                                    
فریدون مشیری

  من و امین توافق اخلاقی نداشتیم!!!


در رابطه با راستای اینکه ما یک مدتی 
است که با سردبیر !!! و مدیرمسوول !!! نشریه مشکل داشتیم و داشت با آنها دعوایمان میشد و خیال داشتیم نشریه را ول کنیم بریم دنبال کارمان!!! و در راستای اینکه عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد و با عنایت به اینکه تصمیم گرفته ایم کارمان را در نشریه ادامه دهیم تا این نشریه از حضور با خیر و برکت ما مستفیظ گردد ٬ در یک مصاحبه افشاگرانه شرکت نموده و اظهاراتی نموده ایم...

من آمده ام ٬آه...دیم دیم دیریم٬دارام...(کنفسیوس حکیم)

س:بچه خط شما بدون هیچ توضیحی می خواستید از نشریه جدا شوید و به کارتان در امر فروش این شماره هم عمل نکردید.چطور شد؟
بچه خط:بله٬ما مدتی با هم مشکل داشتیم٬مسایل خصوصیمان بسیار فراوان بود و طبیعتا غم و غصه که سفره نیست آدم پیش مردم دائم بازش کند٬و هر کسی را سر سفره اش بنشاند. به همین دلیل بود که این شد...

س:چطور شد که مدیر مسوول تصمیم گرفت شما را خفت دهد؟؟؟
بچه خط:خب من قصد داشتم آنها را ضایع کنم و دلیلش این بود که یه مدتی مرا درک نمی کرد٬بعدا که درک کرد٬به احساسات من احترام نمی گذاشت٬بعد از مدتی که به احساسات من احترام گذاشت٬تفاهم اخلاقی نداشتیم٬اتفاقا مرد سر به راهی بود.هر وقت که زندان!!! نمی رفت ٬سر شب خانه می آمد٬خرجی هم میداد٬حتی یک بار هم دست روی من بلند نکرد!!!جلوی مردم احترام مرا داشت ٬ولی خب توافق اخلاقی نداشتیم!!!

س:چه مدت در این نشریه با هم بودید؟؟؟
بچه خط:همین اذان شب ۲۵ محرم را که گفتند٬شد یک سال به سال قمری٬اما به سال خودمان ده پانزده روز مانده که بشود یک سال٬از آن روزی که در دانشگاه با هم قرار گذاشتیم تا همین یک ماه پیش که عکس هایش را پس فرستادم و ناهایم را پس فرستاد ٬حدود یک سال گذشت!!!

س:چند تا بچه دارید؟؟؟
بچه خط:۳تا بچه آوردم که دو تاشون مریضند و در مدتی که اختلاف داشتیم یتیم مانده ها آلاخون والاخون بودند!!!یکیشان«هت تریک»بود که بنده خدا بد جور مریض شده!!!یکیشان«از رنجی که میبریم»که داره یواش یواش بزرگ میشه!!! و با داداشش «نگاهی به مطبو عات» دیگه واسه خودشون مردی شدن!!!

س:به نظرتان ۳ تا در یک سال زیاد نبود؟؟؟
بچه خط: خب آدم اگه هر روز از این کارها بکند همین قدر می شود!!!

س:چطور شد که تصمیم گرفتید به کار خود ادامه دهید؟؟؟
بچه خط:یک نویسنده و مدیر لایق مثل من!!!در این وضع که قانون از او حمایت نمی کند٬ جلوی چشم این همه گرگ بی رحم کجا برود؟ از طرفی دل نویسنده پیش مطلب هایش است!!! آی غریبی!آی غریبی!
 
س:به دیگران پیامی ندارید؟؟؟
بچه خط:نه  فقط بگویید آدم وقتی مشکلی پیدا می کند٬بر نمی دارد حرف و حدیث در بیاورد.البته اگر این حرف و حدیث ها نبود تا حالا ما این مصاحبه رو انجام نمی دادیم ... و بر نمی گشتیم!!!!

.                                                                                          
 بچه خط     

از نامه های رسیده

امروز سوژه نداشتیم تصمیم گرفتیم نامه سراسر اشک مدیر مسوول نشریه رو واستون بذاریم٬به هر حال درسته که این نامه توی نظرات بوده ولی خیلی از دوستان هستند که بخش نظرات رو باز نمی کنند:
امین
سامون علیکم.
از وقتی نشریه رو گذاشتیم واسه فروش٬ به خاطر مسائل امنیتی چند وقتی آقتابی نشدم. آخه هر کی مشکل داره ( چه خونوادگی٬ چه عشقی٬ چه اکشنی و چه ... ) می خواد سر من خالی کنه.
بگذریم! تو اون چند وقتی که با لباس مبدل در مجامع بین الملل ظاهر شدم چه چیزایی که ندیدم (از اون خوب خوبا گرفته تا این بد بدا...) :
* یکی رو دیدم که داشت کاریکاتور علی جوادی (که هیچکس نفهمید منظورش چیه) رو نگاه می کرد و بغض گلوش رو گرفته بود٬ بهش گفتم مگه این تو چی نوشته ؟ گفت : آخه من این پسره هستم و این دخترا هم اونا هستن!! « آی دلم براش کباب شد »
* داخل دانشکده مهندسی بودم که دیدم یه «کف گرگی» و دو تا «آپرکات» و یه نمه «مشت آبدار» خورد تو پوز یکی از بلند پایه ترین مسئولین نشریه رقیب (البته من رقیبی نمی بینم)!! « آی دلم براش کباب شد »
* اما «مشت آبدار بادنجون سبز کن» سیخ سیخ السلطنه به یکی از طرفداران متعصب و پر و پاقرص نشریه اونوری یه چیز دیگه بود!! « آی دلم براش کباب شد » . مستر سیخ سیخ السلطنه به خاطر مشت محکمی که بر دهان آمریکا زدید از شما حمایت می کنیم.
* می گن تو شرایط سخته که دوست و دشمن رو می شه شناخت. بچه خط خائن٬ نمی دونستم به خاطر یه مشت دلار٬ کلاغ پر رو ول می کنی. همون روزا باید اخراجت می کردم و خورشید طلایی رو به جات می ذاشتم. خانم خورشید طلایی اگر از میان این همه ییشنهاد٬ پیشنهاد خفن ترین نشریه دانشگاه را بپذیرید خوشحال می شویم و گرنه « آی دلم کباب می شه ».
* راستی یادم رفت بگم که «ممول» همون ... « که دلم براش کبابه ».
-------------------------------
در آخر باید عرض کنم که ما با هیچ نشریه ای مشکل نداریم و از اینکه بعضی نشریه ها فروش نمی رن « دلمون خیلی کبابه ».

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و اما تنها این وسط یه مسئله میمونه و اونم اینکه مشکل من با این مدیر مسوول ظاهرا بیخ داره پیدا می کنه... منتظر مطلب بعدی بلوگ باشید تا روشن کنم که مشکل ما با هم چیه و اصلا جریان چیه!!!

                                                                             بچه خط