عاشقانه

        عشق؟


                          کاریکاتوریست: ابولفضل محترمی
فرهاد و شیرین، ویس و رامین، لیلی و مجنون و...آیا اینها همه اش قصه است؟ اصلا این عشق چه جنسیه؟ فرقش با دوست داشتن چیه؟ مرتبه کدومشون بالاتره؟ چیزی به نام عشق وجود داره؟ وقتی این کلمه رو می شنوی اولین چیزی که به ذهنت می رسه چیه؟ عروسی دختر عمت؟ پسر همسایه؟ بقال سر کوچه؟ هم دانشگاهیت؟ ترانه سیاوش شمس!، رنگ قرمز؟ سیندرلا؟ یک چشم شهلای اشکبار از همونایی که توی دفتر خاطرات دخترای دبیرستانی زیاده؟  تا حالا یه آدم عاشق دیدی؟ یعنی قیافه اش چه جوریه؟ نشونه ای چیزی همراهشه؟ فکر می کنی هر جا بره عشقش رو هم مثل شناسنامه اش همراهش می بره؟ اصلا یه حس رو میشه توصیف کرد؟ چی فکر می کنی یعنی اگر تجربه اش نکنی چیزی رو از دست دادی؟ پشت پرده چه خبره؟ چرا قضیه اینقدر جذابه که موضوع شونصد هزار تا از فیلمهای تاریخ سینما میشه؟ فکر می کنی توی چه مایه هایی باشه؟ رمانتیک؟ تراژدی؟ درام؟ ملودرام؟ کمدی؟ کمدی رمانتیک؟ سیاه؟ آخره قصه های عاشقانه چه جوری تموم میشه؟ مرگ یا ازدواج؟ عشق کجا معنی پیدا می کنه؟ وصال یا هجران؟ فکر می کنی اگه لیلی و مجنون همون اول با هم ازدواج می کردند آخره داستان بازهم همین بود؟

 فکر می کنی سهراب درست میگه؟

همیشه فاصله ای هست /و وصل ممکن نیست

یعنی اینقدر مفهوم بزرگیه؟( ماهی و دریا؟)

دچار یعنی عاشق/ و فکر کن که چه تنهاست/ اگر که ماهی دریا دچارآبی بیکران باشد

فکر می کنی ذات عشق چیه؟ ( غم یا شادی شاید هم هردو مثل زندگی؟)

زخم های من همه از عشق است/ فروغ فرخزاد

باید بری دنبالش یا خودش بهت سر میزنه؟

چرا صدایم کردی؟/ چرا؟/ سراسیمه و مشتاق سی سال در انتظار تو نشستم و نیامدی/ حسین پناهی(برگرفته از کتاب من و نازی)

فکر می کنی زمانه امروز هم جایی برای این حرفهاهست؟ توی دنیایی که چشم های همه دروغ می گوید و هر روز از زبان همه این حرفها را میشنویم! درست مثل ضبط صوت!، کسانی که سر راهمون قرار می گیرن چی؟ یعنی این همون زندگی که شایسته تو هست؟ یعنی یه روز می گی یا می شنوی عاشقتم؟ بعد از مدتی یکی در موضع ضعف قرار می گیره و دوباره و دوباره و دوباره، میری دنبال یه تجربه تازه! و یا تا آخر عمر به هم عادت می کنید! زمانه ما رو به این روز انداخته یا خودمون مقصریم؟

چگونه می شود به کسی که می رود اینسان صبور، سنگین، سرگردان فرمان ایست داد؟/.../ آنها تمام ساده لوحی یک قلب را با خود به قصر قصه ها بردند/.../ خطوط را رها خواهم کرد و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد و از میان شکل های هندسی محدود به پهنه های حسی وسعت پناه خواهم برد/ فروغ فروخزاد

نظر تو چیه؟(چیزی به من یاد بده) کلاغ پر
نظرات 7 + ارسال نظر
کلاغ پر شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:03 ب.ظ http://kalaghpar.blogsky .com

دریا شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 06:51 ب.ظ

عشق یعنی وقتی که قلبت داره تند تند میزنه و تو صداشو میشنوی.وقتی که از توی نگاهت همه حرفهای دلت پیداست.یعنی احساسی که میتونی لمسش کنی. احساسی که هم دردناکه هم شیرین.وای به حال اونایی که عاشق نیستن.

داریوش یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 09:52 ق.ظ

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

فریدون فروغی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 05:29 ب.ظ

من نیازم تو رو هر رزو دیدنه / از لبت دوست دارم شنیدنه

عزیز شاهیان دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:28 ب.ظ http://www.30taa.persianblog.com

Man Az Khoda Yek Gol Khastam on Be Man Bagh Dad.Man Az khoda Yek Derakht Khastam on Be Man Jangal Dad.Man Az Khoda Yek Doost Khastam on Be Man To Ro Dad

هیییییییی دوشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:56 ب.ظ

نگو که دلم خونه...عاشقی بد دردیه خدا نسیب نکنه وقتی دچارش میشی هر کار میکنی از زیرش در بری نمیشه مثل کنه چسبیده ول کنم نیست....ولی خداییش عالمی داره!!!

.محم پنج‌شنبه 2 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 06:27 ب.ظ http://bahbah.com

به یخ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد