13
ازدواج یا مرگ است یا زندگی ، حد وسطی وجود ندارد. جبران خلیل جبران
و. . .
سلام بانو
بانوی من ای وجود بخش من و ای دلیل زندگی ام!مهربانم تمنا می کنم که نامه را پاره نکنی، که اگر پاره کنی الحق شاهرگ من را پاره کرده ای و روح مرا. . .
دلبندم! خدمتت عرض کنم غرض از نگارش این نامه و گرفتن وقت شریفت ببخشید شریفتان، بیان حقیقتی ست. و آن حقیقت این است که من غلط کرده ام! و خاک بر سر پوک نفهمم کنند با آن هیکل قناصم که خاطر شریفتان را آزرده ام!
زیبای من! در این چند روز غیبتت که به منزل پدر گرامیتان رفته بودی. و البته خانه پدر هم زنگ زدم نبودی!( و اصلا به من خرفت چه که شما اوقات گرانقدرتان را کجا سپری میکنید.) غم سنگینی بر دلم نشست اما در این تنهایی که شما برایم فراهم کردید. فرصتی بس زیاد داشتم تا به کردار احمقانه ام فکر کنم، هر چند همانطور که شما می فرمایید، من بی مغزی بی شعور بیش نیستم. اما آن قدر به کله پوک خاک بر سرم فشار آوردم تا در نهایت فهمیدم که در حق فرشته مهربانی چون تو چقدر بی رحمانه رفتار کرده ام. و به تاوان آن انگشتهایم را لای در اتاق گذاشتم! تا کمی از درد و تالمی که در این سالیان بر تو یعنی شما گذشته است را درک کنم، لطفا مرا ببخش!
من کوته فکر بودم. وگرنه نباید مخالفتی می کردم که تو (بانوی خانه محقر من) با همکلاسی های دوران دانشگاهت رابطه داشته باشی، حالا آن همکلاسی ها مرد هستند که هستند. به من احمق ربطی ندارد!
فرشته من! بیا که خانه بی تو خالی ست. یعنی خالی که نه چون این همه بچه را اینجا جا گذاشتی! اما بی لطف است. باورکن از درد دوری تو می میرم از بس که برای بچه هایت کار کرده ام. ای کاش حداقل این آخری را با خودت می بردی خسته شدم اینقدر که کهنه عوض کردم و پای بچه شستم!
آه ! قلبم درد گرفت.
همه مردها مثل هم هستن ...